عشقولانه خوابیدم خندید.... اشکم راه افتاد اونم شر شر گریه کرد... دلم براش سوخت نازش کردم اما دستم سوخت! آخه دلش گُر گرفته بود...
عشقولانه گاهی وقتا زندگی کردن پرنده ها توی قفس از هر کاری بهتره! به شرطی که اون پرنده تو باشیو اون قفس دل من...
عشقولانه وقتی کسی به دل نشست ، نشستنش مقدمست حتی اگر نخواهدت نفس کشیدنش بس است...
عشقولانه همه ی آدمها باهم برابرند ... اما پولدارها محترم ترند ... همه ی آدمها با هم برابرند ... اما دخترها پر طرفدارترند ... همه ی آدمها باهم برابرند ... اما بچه ها واجب ترند ... همه ی آدمها باهم برابرند ... اما خانومها مقدم ترند ... همه ی آدمها باهم برابرند ... اما سیاه ها بد بخت ترند ...همه ی آدمها باهم برابرند ... اما سفیده...ا برترند ...همه ی آدمها باهمبرابرند ... اما بعضی ها الاغ ترند
عشقولانه زیر باران?بخوانم از کویربخندم بر اشک بخندم بر مرگ روح در شیشه کنم باد را ایست دهم صورتم را با حوله ی تر?خشک کنم چوب را با آب?آتش بزنم حرف با ساقه ی شبدر بزنم نور را رنگ کنم آری می خواهم ساز مخالف بزنم
عشقولانه خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ... خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد
عشقولانه دل شکسته خداوندا من تنهایم و تو نیز تنها من سکوت کرده ام و تو نیز سکوت کرده ای پس فرق من با تو چیست هان ؟
عشقولانه یاد گرفتم تنها باشم،به کسی فکر نکنم،به کسی دل نبندم.یاد گرفتم فریب چشمهارو نخورم،به حرفها دل نبندم.یاد گرفتم خراب بوی موی کسی نشم،یا چشم انتظار نشینم.یاد گرفتم به کسی تکیه نکنم و مهربونی هارو باور نکنم.... همه رو یاد گرفتم اما نمی دونم که چرا وقتی به او میرسم زندگی را در او می بینم
عشقولانه سرنوشتم این بود با این حالی که می گفت تقصیر خودش بود ولی نه تقصیر خودم بود با یه سلام عاشقش شدم خودش می دونست هوس نیست یه عشقه ! ولی با این همه حرف : وقت رفتنش نبود .هیچ وقت بخت با من یار نبود شاید هم :من یار بخت نبودم